خلاصه ی دوم از مطالب

بنامش در پناهش

با اجازتون یه خلاصه ای از مطالب ارائه شده

 بصورت داستان بگم تا اینجا

  بعد بریم سراغ بقیه مطالب.

******************************

داستان از اونجا شروع شد که

هر روز زندگی رو تکراری یافتیم

و حوصله مان سر رفت از تجربه روزمرگی

خواستیم یک نگاه نو وعمیق بیندازیم

 در همه این پدیده های تکراری که

 هر روز و هر شب

دائم اتفاق می افتند

که چی؟


هر روز صبح خورشید طلوع میکنه

و هر عصر در طرف دیگر آسمون

 غروب میکنه و باز فردا همین طور

که چی؟


در پاسخ این سوال

 تا حدودی به ظرافتهای آفریده شده در خورشید

 اشاره کردیم

به بودنش و به نبودنش

به آمدنش  و به رفتنش

به اندازه حساب شدشو....

 

بعد از شب و روز حرفهایی زدیم

 واز چگونگی بوجود آمدنش

که سه تا دلیل عمده داشت

 البته به غیر از وجود خودِ خورشید ،

بعد از فوائد شب و روز گفتیم

که در اینباره 4 تا فایده رو بر شمردیم.

 

بعد از قسم های قرآن گفتیم

در مورد ساعتهای مختلف شب و روز

که چقدر هر زمانی از شب یا روز حائز اهمیت است.

سپس از طلوع و غروب زیبای آفتاب مطالبی بیان کردیم.

که اصلا چرا خداوند طلوع و غروب رو خلق کرده؟

 

بعد کم کم وسعت دیدمون رو افزایش دادیم

از این جزئیات گذشتیم

و ازبالا و کلی تر به پدیده ها نظر کردیم 

تا اینکه یاد بگیریم از زاویه متفاوتی

در تکرار آنچه میبینیم نظر بیندازیم.

اینها همه که گفتیم برای این بود که

ماورای آنچه میبینیم را درک کنیم.

عادت کردن به رخ دادن اتفاقات بزرگ

 و تاثیر گذار در اطرافمون

چیزی از عظمت حادث شدن انها کم نمیکنه

چون این اتفاقات نیستند که مهم اند

 بلکه آنچه ما از این اتفاقات

برداشت میکنیم با اهمیت است.

شاید حضور مادی ما وابسته به این پدیده ها باشد

 اما

نکته اینجاست که زندگی میکنیم که چه بکنیم؟


اخرش چی بشه؟

 

بالاخره یک روز باید بپرسیم و بفهمیم

حقیقت حضور ما روی این وطن کروی شکل

 و خاک آلود چیه؟

کاش این فهمیدن هر چه زودتر اتفاق بیفته

چراکه شاید فردایی در کار نباشه.

حضرت علی علیه السلام فرمودند:

"اگر پرده ها از جلوی چشم من کنار بروند

چیزی بر دانسته های من افزوده نمیشه."

اگر پرده ها رو یکباره از جلوی چشم ما

بواسطه جان دادن بردارند

آنوقت حال ما چگونه خواهد بود؟

 

میدونم کمی ماجرا تلخ شد

 ولی برای چشیدن شیرینی باید تلخی دید.

سهراب سپهری قشنگ گفت که:

"چشمها را باید شست

جور دیگر باید دید."

منم میگم الان وقتشه که جور دیگه ببینی وگرنه

شاید وقتی جور دیگه رو نشونمون بدن که

فرقی بحالمون نکنه.

خدا یا این توفیق رو به همه ما ارزانی کن.

 

 

 

همیشه همه جا خدا

بنامش در پناهش

آسمان یکی از فکر کردنیهای مهم

 در کل آفرینش است

چون از ديرباز بر فراز سر انسانها بوده و هست.

هر كسی به گونه اي به ان نگريسته

و از ان رازها و سخنها آموخته است.

آسمان مثل يك منبع پر از شگفتي

 و نكته هاي ناب وقشنگ است كه

به هر كس به اندازه فهم و دركش مي آموزد

 آنچه مي خواهد.

اين پهنه نيلگون جايگاه امن خانه ما زمين ,

ماه و خورشيد و ستاره ها و ..

محل جمع شدن بخارها و تشكيل ابرها و بارانها...

محل زندگي فرشتگان و نزول امر الهي در طبقات آن

و جايگاه عرش خداوندي است...

آسمان در هنگام طلوع و غروب آفتابش

و در زمان بارش بارانش

و غرش رعد و برقهاي مهيبش ..

در تداخل ماه و خورشيدش

و در چرخش مرتب و پيوسته ستارگانش

زيباترين و بي بديل ترين تابلويي است كه

رايگان ومستقيم در اختيار ما انسانها نهاده شده

تا تحير هر بينند ه اي را بر انگيزد

وحتي اگر شده براي چند لحظه علامت سوالي باشد

براي تفكر در مورد وجودش و حضورش

كه كيست آنكه آسمان را اينگونه عجيب و دوست داشتني

براي همه ما هديه داد؟

_________________

________________________

تا جایی که عمر اجازه دهد و نَفَس یاری کند

و تا جایی که فکر محدود ودرک ناچیز بنده همراهی کند

تلاش خواهم کرد با نگاهی ژرف به یک یک پدیده هایی که نا م برده شد

دست در دست هم به نظاره قدرت خالق بی همتایمان بنشینیم

و تنها بهنگام نماز و دعا

یا ماههای خاص مثل رمضان و ..

محدودش نکنیم

و بدانیم

و با تمام وجودمان ببینیم که

او اینجاست حتی نزدیک تر از خودمان به ماست

"هو اقرب من حبل الورید"

و بدانیم همیشه هوای ما را دارد

که اگر یک لحظه و فقط یک لحظه

نظر لطف و رحمتش بر ما بندگان ناسپاسش نبود

به آنی نیست و نابود میشدیم.

باید به سجده رفت همین حالا

و برای مهربانی او و نامهربانی خودمان

هق و هق گریست.

این کمترین کار است.

دنیای اندیشیدن

 

بنامش در پناهش

از روزگاران کودکی وقتی شبها در ایوان خانه ,

تابستانهای گرم را سپری میکردیم

درخشش رمز آلود ستارگان و فرو افتادن گاه به گاه شهابسنگها

در زمینه ای از مخمل سیاه,

همیشه باعث توجه و تحیّر من میشد.

چنانچه گویی تشنگی دانستن ،

چشمان مرا هر چه بیشتر در عمق آسمان

مجبور به غواصی میکرد

تا شاید بدانم کمی بیشتر از انچه میبینم.

سؤالاتی که هر بار پیش می آمد,

کمتر کسی جوابی برای آنها میدانست.

باخود میگفتم چرا سؤالاتی که در ذهن من است,در فکر آنها نیست؟

مگر دیگران نمیبینند اینهمه ندانستن را؟

غافل از اینکه پاکی دوران کودکی

 بیخبر از بازی ایّام بود به سالهای بزرگسالی,

که چسان بزرگان را به مانند کودکی اسیر دست خویش

براحتی به بازی میگیرد آنسان که

آب از آب تکان نمیخورد در دلهایشان

تا چشم باز بماند برای دیدن نادیدنیها.

هیچکس احساس تشنگی نمیکند

 تا بنوشد از اقیانوس دانستن.

اما آسمان در مقابل چشمان کودکانه و کنجکاور من

هر شب و روز آنجا بود

مثل همیشه,

برای تداوم برقرار ماندن شگفتی در عمق جان من

 تا برداشتن پرده

از گوشه ای از رازهایش

شب و روز ,بهار و تابستان,پائیز و زمستان

همیشه پشت سر هم می آمدند

و آسمان در گردش هر فصلی گاه برف داشت و گاه باران,

گاه نسیم داشت و گاه طوفان

مثل تابلوی معجزه آسایی که هربار به رنگی و شکلی خاص در می آمد.

آری آسمان همیشه حرف برای گفتن داشت

و درس برای آموختن,

اما در این عصر یخی افکار

و بیحسی عقل

انگشت شمارند آنان که به واقع میبینند,میشنوند و میفهمند

و چقدر زیاد است شکوه های قران که

"هم لایعقلون"

"لایبصرون"

"لایفقهون"

"لایعلمون"

"لا یسمعون"

....

در حالی که دنیا همان جایگاه دیدنیها,شنیدنیها

فهمیدنیها,دانستنیها و

فکر کردنیهاست.

دل و هستی

بنامش در پناهش

اگر اندکی وسعت دیدمان را از روی زمین برداریم

و به بالای سرمان به جایی که نامش را آسمان

نامیده اند نگاه کنیم

میتوانیم با همین چشمهای غیر مسلّح

بسیاری از پدیده های جالب آسمان را

از قاب نگاهمان به آیینه دلمان منعکس کنیم

تا دل کار خودش را بکند و بداند انچه بایستی دانست.

جانها تشنه حقیقت اند و دلها مترجمان نگاه اند از بیرون به درون.

دلها واسطه های دانایی هستند

هرچند بسیاری آنها را درمقابل عقل قرار میدهند

و عقل را فرمانده کل وجود میدانند

و دل رااگر تابع عقل باشد عزیز میدانند

اما دلها داناتر از عقل اند.

****************

عالِم به خرد عالَم ما را نکند فهم

صد شکر که اسرار دل اموختنی نیست

*****************

به نظر من اگر عقل تابع دل باشد مقرب درگاه الهی میگردد.

البته واضح است که نه هر دلی

بلکه ان دل که مصداق حدیث :"القلب حرم الله"باشند

به همه چیز با دیده الهی مینگرد

ونه به ظاهر, که به باطن و حقیقت آفرینش آفریده ها نظر میکند.

و جان را نهیب میزند که نکند در بند پیکره آنچه میبینی اسیر بمانی

بلکه از ظاهر بگذر و به درون برس

تا ببینی آنچه تو را لایق دیدن است.

تا درک کنی آنچه حقیقت است.

******************

مثل داستان حضرت ابراهیم خلیل الله که:

"فلمّا جَنَّ علیهِ الّیلُ رَءَا کوکباً قالَ هذا ربّی فلمّا اَفلَ قالَ لا احبُّ

الافلین"

هنگامی که شب تاریک نمایان شد ستاره درخشانی دید گفت این پروردگار منست.

پس چون ان ستاره غروب کرد گفت من چیزی که غروب کند دوست ندارم .

(آیه 76 سوره مبارکه انعام)

و در ایه بعد همین سوره:

"فلمّا رءَا القمر بازغاً قال هذا ربّی

فلمّا افل قالَ لئن لم یهدنی ربّی لاکوننَّ مِن القومِ الضّالّین"

وقتی که ماه تابان را دید گفت این خدای من است

اما هنگامی که انهم غروب کرد گفت اگر پروردگارم مرا راهنمایی نکند

مسلما از گروه گمراهان خواهم بود.

و در ایه بعد

"فلمّا رءَ الشّمس بازغة قال هذا ربّی هذا اکبرُ فلمّا افلت قال یا قوم

 انّی بری ءٌ ممّا تشرکون"

و هنگامی که خورشید را دید گفت این خدای من است, این بزرگتر است

اما هنگامی که غروب کرد گفت ای قوم! من از شریکهایی که شما میسازید بیزارم.

"اِنّی وجّهتُ وجهی للّذی فطر السماواتِ و الارضَ حنیفاً و ما انا مِن

 المشرکین"

من روی خود را به سوی کسی کردم که آسمانها و زمین را آفریده

من در ایمان خود خالصم و از مشرکان نیستم

******************************************

حضرت ابراهیم نمونه بارزی از نگاه توحیدی به همه چیز را

با همداستان شدن با پرستندگان پدیده های آسمانی

به عرصه ظهور گذاشت و

مردمان بی بصیرت را فهماند که آنها آفریده های خداوند متعال

 هستند و به تنهایی

ارزش پرستش ندارند بلکه آن خدایی که آفریننده این پدیده هاست

و همیشه حاضر است

فقط و فقط شایستگی پرستیده شدن را دارد.

از دنیای کوچک کودکی تا پهنه گسترده هستی

 

بنامش در پناهش

 

میخواهم کمی از این اتفاقات کوچک و ساده بگذریم

و کمی کلّی تر و از بالا به همه چیز نگاه کنیم

تا در بازگشتی دوباره به جزئیات ریز کمی موقعیتمان

قابل درک تر باشد.

________________________________

وقتی فرزند آدم زاده میشود

و برای اولین بار چشم به دنیا میگشاید

شاید نداند دقیقا چه اتفاقی افتاده

فقط پدر و مادر خود را می بیند

و دنیایش در محبّت نگاه مادر خلاصه میشود.

اما د ر دنیای اطراف او همه چیز بی اندک وقفه و کاستی,

 سر جای خودش قرار دارد

و همه چیز مرتب است

روزها و شبها پی در پی می آیند و میروند

ماهها و سالها سپری میشوند

تا دنیای کوچک ِکودک از آغوش پر مهر مادر بزرگتر شود

تا دیدنیهای زیادی را از نظر بگذراند

و با جهانی پر از شگفتیهای بی انتها و رنگارنگ روبرو شود

جهانی که با گسترش دانسته هایش بزرگتر و بزرگتر میشود

و عظیم تر و باشکوه تر مینماید.

اینکه میگویند هر انسانی برای خودش دنیایی دارد حرف قشنگی است

چراکه براستی وسعت دنیای هر کسی منحصر به خود اوست

و به اندازه فهم و درکش,علم و دانشش, احساس و شناختش

میتواند بزرگ یا کوچک باشد

گاه انسان چنان در مفاهیم روزمرّه

 و پیش پا افتاده زندگی اسیر میشود که

تمام دنیایش در زرق و برق زندگی مادّی

و خورد و خوراک لذیذ دنیوی خلاصه میشود

بی آنکه دمی بیاندیشد اینهمه برای چه؟

و گاه شکوه عظمتی بی انتها چنان متحیّرش مینماید

 که چاره ای نمیماند جز

اقرار و تسلیم به حضورِ حاضری همیشه ناظر

که قدرت و حکمتش همانقدر که در ذرّه ای کوچک از آفرینش پیداست

به همان اندازه در وسعت با شکوه و بی پایان هستی ظاهر و آشکار است

آنقدر که بی اختیار ایمان در سرتاسر وجودش رخنه میکند و ریشه میدواند

و زبانش به ذکر نام بزرگ آفریننده ای چنین توانا باز میشود

که اللّه اکبر از اینهمه زیبایی وشگفتی

براستی که زیباست خدایی که خلق نکرده به جز زیبایی و تناسب

همه چیز همانگونه است که باید باشد

و همه چیز آماده است برای پیاده کردن بیشمار داستان زندگی

برای تمام انسانها از نخستین تا واپسین.

طلوع و غروب از زبان معصوم

 

بنامش در پناهش


"تفكر نما اى مفضل ! در طلوع و غروب آفتاب براى قيام ليل و نهار،

اگر طلوع آفتاب نمى بود جميع امور دنيا باطل مى شد

 و نمى توانستند مردم سعى نمايند و تصرف كنند در امور معاش خود،

و دنيا هميشه بر ايشان تار بود، و عيش ايشان بدون لذت ،

و روح و روشنائى و نور گوارا نبود،

و مصالح طلوع خورشيد از آفتاب روشن تر است و احتياج به بيان ندارد،

بلكه تاءمل كن در منافع غروب آفتاب

كه اگر آن نبود مردم را قرار و سكون ميسر نبود

با شدت احتياجى كه دارند به نوم و استراحت

 تا آن كه ابدان ايشان از كلال برآيد،

و حواس ايشان قوت يابد،

و قوت  هاضمه برانگيخته شود

براى هضم طعام و رسانيدن غذا به سوى اعضاء

و اگر هميشه روز مى بود، حرص مردم را بر آن مى داشت تا آن كه پيوسته

 كار كنند و بدنهاى خود را بكاهند

به درستى كه بسيارى از مردم آن مقدار حرص بر جمع و كسب و ذخيره

كردن اموال دارند كه اگر تاريكى شب مانع نمى شد ايشان را،

هر آينه قرار نمى گرفتند

و چندان كار مى كردند كه خود را از كار مى افكندند.

و ايضا اگر شب در نمى آمد،

زمين از حرارت آفتاب به مرتبه اى تفتيده مى شد كه

حيوانات و نباتات ضايع مى شدند،

پس قادر خبير به حكمت و تقدير خود چنين مقدر كرده كه

آفتاب گاهى طلوع كند و گاهى غروب كند

به مانند چراغى كه گاهى براى اهل خانه برافروزند

 كه حوائج خود را به آن تمشيت دهند

و گاهى برگيرند كه ايشان قرار گيرند و استراحت نمايند،

پس نور و ظلمت كه ضد يكديگرند هر دو را

براى نظام عالم و انتظام احوال بنى آدم آفريده"

برگرفته از کتاب ارزشمند توحید مفضل

 

*************************

چه تفاوت فاحشی است میان بودن ِخورشید و نبودنش

و چه تبعات عجیبی دارد این حضور و غیاب.

طلوع و غروب2

 

بنامش در پناهش

داستان طلوع وغروب خورشید,داستانی شنیدنی است.

خداوند متعال درقرآن کریم میفرماید:

"فلا اقسم بالشفق"قسم به سرخی پس از غروب افتاب.

آیه 16 سوره مبارکه انشقاق

و در آیه دیگری میفرماید:

"والفجر"قسم به سپیده دم

آیه 1 سوره فجر

خداوند حکیم در آیه اول به شفق که

 سرخی ست که بعد از غروب افتاب در

 افق دیده میشود قسم یاد میکند.

و در آیه دوم به هنگامه طلوع خورشید قسم یاد میکند.

این دو زمان و

 تحول تدریجی تاریکی و روشنایی

 در این دو وقت از اهمیت فوق العاده ای

 برای ما انسانها برخوردار است.

شفق در هنگام غروب باعث میشود

چشم ما انسانها کم کم به تاریکی شب عادت کند

 و به تدریج از روشنایی روز

 وارد شب تار شود.

وهمین اتفاق در هنگام طلوع هم میفتد

 و به آرامی روشنایی بیشتر و بیشتر

 میشود تا به چشمان ما آسیبی نرسید.

مثالی ذیل ایه سوره انشقاق در تفسیر نمونه خواندم که

 مثال بسیار عالی

برای درک این موضوع است.

"هنگام قطع برق در شب،

كه ناگهان محيط اطراف ما كاملا تاريك مى شود

 چشمانمان اذيّت مى شود،

و تا چند ثانيه اطراف خود را نمى بينيم.

و پس از آنكه چشم به تاريكى عادت كرد

 قادر بر ديدن اطراف خود مى شويم"

یا برعکس این اتفاق،

 وقتی چشم ما به ظلمات و تاریکی عادت کرده یا وقتی

 چراغی روشن میشود نور شدید باعث ازار چشم ما میگردد.

******************************************

پس میبینیم که

خداوند حکیم چگونه همه جانبه به فکر نیازمندیهای ما هست

 و در هر چیزی حکمتی از او نهفته است.

حتی در همین اتفاقات روزمره تکراری

 که عادت شده اند برای انسان بی فکر.

________________________________________________

شفق:

به معنای سرخی وبالای ان زردی و روی ان سفیدی است

 که در کرانه افق به هنگام غروب خورشید پیدا میشود.

(المیزان )

در مورد شفق دو نظريّه وجود دارد:

 1. سرخى پس از غروب، يا پيش از

 طلوع آفتاب است.

 2. سفيدى است كه پس از برطرف شدن سرخى مذكور

ظاهر مى شود.

 توضيح اينكه پس از غروب خورشيد،

روى افق سرخى ظاهر مى شود كه

 برخى معتقدند آن شفق است.

 و اينكه خون شهيد را به شفق تشبيه كرده اند،

بر اساس همين تفسير است.

 پس از محو شدن سرخى مذكور، سفيدى

 شفّافى ظاهر مى شود كه

عدّه اى آن را شفق مى دانند.(تفسیر نمونه)