دانا و نادان

بنامش در پناهش

 

در اين جهان بي انتها و بي تكيه گاه

اگر نباشد لحظه اي  نظر لطف و رحمت تو

بر ما موجودات ضعيف و ناتوان

 انگاه پناه به  چه كسي ميتوان برد

 در اين وادي بيشمار خطر؟

 

در اين فضاي بيكران با ان ابعاد گران

 كه زمين حتي به اندازه نقطه اي هم به چشم نمي آيد

 اين تويي كه هواي ما را داري

و ما چقدر غافليم و نادان...

دستمان بگير

  بنامش در پناهش

 

اى عين بقا در چه بقائى كه نه اى

در جاى نه اى ،كدام جائى كه نه اى

اى ذات تو از جا و جهت مستغنى

آخر تو كجائى و كجائى كه نه اى

 

 

خدايا چه زود تو را گم ميكنيم

مگر نه اينست كه تو آشكار تريني؟

 

خدايا چه دير خود را ميشناسيم

با اينكه به ظاهر پيدا ترينيم و در دسترس ترين.

به وقت رفتن از خويش،در زمان مرگ،

 به خويشتن خويش چشم ميگشاييم

شايد براي همين است كه در نسيان از توايم

مگر نه اينست كه:

" من عرف نفسه فقد عرف ربه؟"

 

خود را نشناختم و

در تحير ديدن عظمت آنچه مقابل چشمانم نهادي

مبهوت ماندم.

فكر ميكنم اينجا كور هم كه باشي تورا ميتوان ديد

یا اگر بينا كه باشي جز تو چيزي نميتوان ديد

كاش تمام عمر در سجده براي تو سپري ميشد

كاش همه لحظه ها با تو بگذرد.

كاش يك دم بي تو نباشيم.

 

خداي مهربان ما! دستمان بگير

هدايتمان كن

 

وَمَن يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ

سوره مباركه اسراء آيه 97

از ديدنت كوريم

 بنامش در پناهش

 

تو به ما چقدر نزديكي و ما

از تو چقدر دوريم

تو آنقدر آشكاري كه

ما از ديدنت كوريم

 

**************

هر پديده اي اينجا نشاني از تو دارد

يكي چون خورشيد سالهاست ميدرخشد و

 اگر نورش ندهي تاريك ميشود.

يكي چونان ماه چراغ شبانگاه است و

 اگر نخواهي به چشم بر هم زدني خاموش ميشود.

هُوَ الَّذي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً

سوره مبارکه یونس آیه ۵

 

يكي به مانند زمين با سرعتهاي مختلف ميچرخد و

 اگر تو اراده نكني رام زمينيان نميشود

و هر چه در خود جاي داده به فضاي لايتناهي پرتاب ميكند.

"هوَ الذی جعل لکمُ الارضَ ذلولاً فامشوا فی مناکبها..."

سوره مبارکه ملک آیه 15

 

يكي چون بادها فرمانبردار تواند و

گر فرمان ندهي گرد زمين نميگردند و

هواي مساعد زندگي به اني از بين ميرود. 

وَالْمُرْسَلاَتِ عُرْفاً; قسم به بادهايى كه پى در پى

و پشت سر هم فرستاده مى شود

سوره مبارکه مرسلات ایه ۱

 

يكي مثل ابرها با نگاه رحمت تو در حركتند و

اگر نخوانيشان منطقه اي را سيل ميبرد و

 منطقه اي ديگر از خشكي ميميرد. 

"اَلَم تَرَ اَنّ الله یُزجی سحاباً؛ 

آیاندانسته ای که خدا تکه های ابررا به نرمی می راند

نور /43

 

يكي چونان باران اگر اجازه ندهي نميبارد و

زندگي متوقف ميشود و ... 

" و جعلنا من الماء كل شئ حي"

هر چيز زنده را از اب پديد اورديم

(انبياءايه 30)

 

كدامشان از تو مستقل است؟

و كدامشان وجود از خود دارد ؟

چگونه من در تك تك پديده هاي اطرافم بنگرم و تورا نبينم؟

مگر ميشود با چشمي كه تو دادي نگريست به

 آنچه تو آفريدي ولي تورا نديد؟

اين منبع قدرت از توست كه هر لحظه

در هستي جريان دارد و

جهان به اين عظمت هنوز پابرجاست

 و از هم نميپاشد

 چه اینچنین نزديك كه در درون جسممان جهاني را تدبير ميكند

 و چه آنچنان دور كه ميلياردها سال نوري آن طرف تر

 كهكشاني را ميجنباند

كه همه اينها حتم دارم در تداوم حيات ما

 چه مستقيم و چه غير مستقيم تاثير گذار است.

خدایا!چشمهای مارا رو به خودت باز کن

خدا اينجاست

بنامش در پناهش

 

از خويش كه تهي ميشوي خدا در تو پر ميشود

انگار نسبتي ست ميان دلتنگي و وصال

دلت كه در دنيا تنگ ميشود گويا

يار به تو نزديك تر ميگردد،

بغض كه بر گلويت فشار مي آورد

و عجز كه بر وجودت چيره ميشود،

آنگاه تازه پي ميبري خدا اينجاست

نزديك ترين به تو

که خدای متعال در قران میفرماید:

"نحن اقرب الیه من حبل الوريد"

سوره مبارکه ق ایه ۱۶

حتي در سخت ترين مصيبت ها

حتي در تلخ ترين هجرانها

آنوقت حتما جواب تو نيز

به تمام تمسخرهاي بد دلان

"مارايت الا جميلا"

خواهد بود.

 

من و تو

بنامش درپناهش

از کوتاهی دست خویش سخن بگویم یا از بلندی مقام تو

از کمی اندوخته هایم سخن بگویم یا از عظمت اشتیاق تو

میخواهم بگویم دوستت دارم اما می اندیشم

این که من دارم حس دوست داشتن اگر بود،

 لحظه ای دور از تو نبودم.

وقتی تمام خاطرات رفته را مرور میکنم

در هر جایش نشانی از تو میبینم

 اما وقتی به تو نگاه میکنم

خویش را در هیچ جایگاهی نمیبینم الا نیاز.

بگو با خود چه کنم که

 اینسان میان من و خواسته هایم فاصله هاست؟

خسته ام از خوب نبودن.

خسته ام از بد نمودن.

وقتی هوای دلم تنهایی بود

و اسمان نگاهم بارانی

تورا ندیدم و زمین خوردم.

فکر میکردم تنهایم اما تو بودی

و هوای دلم را داشتی و من ندیدم.

چشمم اشک ریزان به اسمان بود

و تو خیلی وقت بود که در کنارم بودی

 و کور بودم از دیدارت.

حال بگو سزای چون منی چیست؟

کاش از خویش دور میشدم و در تو گم میگشتم.

از فرع میگذشتم و به اصل میرسیدم.

دلم گرفته از غربت

تا چند اسیر دست امروز و فردا

واینچنین بیخبر

دلم تولدی از نو میخواهد

در دیاری خالی از من و سرشار از تو.