ای خدای مهربان!
بنامش در پناهش
خدایا ما را افریدی برای خودت و
همه هستی را افریدی برای ما .
چند صباحی زمینیمان کردی تا عیار
اسمانی بودنمان را بسنجی
و چه زود غرق خاک شدیم
و چشمهایمان عادت کرد به دنیا دیدن
و گوشهایمان عادت کرد به دنیا شنیدن
زبانمان برای کسب دنیا چرخید و
دستهامان به طلب دنیا دراز شد
هر چه داشتیم رنگ و بوی دنیا طلبی گرفت
و از یاد بردیم حقیقت را
چقدر نورمان کم است که همین پیش پای خودمان را میبینیم
و از کمی ان طرف تر دیدن نابیناییم
چقدر زود چونان کودکی دنیا با زرو زیورش فریبمان داد
و چقدر راحت به قفس عادت کردیم
اسیر دنیا شدیم و دم از ازادی زدیم
کدام بند ؟ کدام ازادی؟
رهایمان میپسندی یا گرفتار؟
این را میدانم که رهایی از دام دنیا بهتر است و
گرفتاری در بند بندگی تو نیکوتر.
اما این را نمیدانم که چرا از تو گریزانیم و
و به غیر تو پناهنده؟؟؟
چرا اسان تو را فراموش میکنیم و
سخت از دیگران دل میکنیم؟؟؟
حال انکه هر چه داریم از توست.
دلم هوای باران کرده
چرا ابرها به حال ما گریان نمیشوند؟
کاش در باد بایستیم تا باد
از بند بند وجودمان بگذرد
و هر چه بدی داریم از ما جدا کند و ببرد
به دورترین جای ممکن
که شنیدم
روز قیامت بدیهامان
چون چهره کریهی به ما خواهد چسبید
انگونه که ارزو خواهیم کرد کاش فرسنگها دور از ما بود.
خدایا! گرد و غبار تعلق از برابر دیدگانمان بزدا
تا ببینیم انچه شایسته دیدن است
همه هستی را ببینیم و در ورای ان
دست قدرت و تدبیر تو را
در همه شان اشکارا به تماشا بایستیم
و زبان به سپاس تو باز کنیم
و سر تعظیم در برابر عظمت تو فرود اوریم
ای خدای مهربان!