دنیای اندیشیدن
بنامش در پناهش
از روزگاران کودکی وقتی شبها در ایوان خانه ,
تابستانهای گرم را سپری میکردیم
درخشش رمز آلود ستارگان و فرو افتادن گاه به گاه شهابسنگها
در زمینه ای از مخمل سیاه,همیشه باعث توجه و تحیّر من میشد.
چنانچه گویی تشنگی دانستن ،
چشمان مرا هر چه بیشتر در عمق آسمان
مجبور به غواصی میکرد
تا شاید بدانم کمی بیشتر از انچه میبینم.
سؤالاتی که هر بار پیش می آمد,
کمتر کسی جوابی برای آنها میدانست.باخود میگفتم چرا سؤالاتی که در ذهن من است,در فکر آنها نیست؟
مگر دیگران نمیبینند اینهمه ندانستن را؟
غافل از اینکه پاکی دوران کودکی
بیخبر از بازی ایّام بود به سالهای بزرگسالی,
که چسان بزرگان را به مانند کودکی اسیر دست خویش
براحتی به بازی میگیرد آنسان که
آب از آب تکان نمیخورد در دلهایشانتا چشم باز بماند برای دیدن نادیدنیها.
هیچکس احساس تشنگی نمیکند
تا بنوشد از اقیانوس دانستن.
اما آسمان در مقابل چشمان کودکانه و کنجکاور من
هر شب و روز آنجا بود
مثل همیشه,
برای تداوم برقرار ماندن شگفتی در عمق جان من
تا برداشتن پرده
از گوشه ای از رازهایش
شب و روز ,بهار و تابستان,پائیز و زمستان
همیشه پشت سر هم می آمدند
و آسمان در گردش هر فصلی گاه برف داشت و گاه باران,
گاه نسیم داشت و گاه طوفان
مثل تابلوی معجزه آسایی که هربار به رنگی و شکلی خاص در می آمد.
آری آسمان همیشه حرف برای گفتن داشت
و درس برای آموختن,
اما در این
عصر یخی افکارو
بیحسی عقلانگشت شمارند آنان که به واقع میبینند,میشنوند و میفهمند
و چقدر زیاد است شکوه های قران که
"هم لایعقلون"
"لایبصرون"
"لایفقهون"
"لایعلمون"
"لا یسمعون"
....
در حالی که دنیا همان جایگاه دیدنیها,شنیدنیها
فهمیدنیها,دانستنیها و
فکر کردنیهاست.